، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه سن داره

خاطرات بچگی

رفتن به عروسی

دیشب رفتیم عروسی دختر عموی بابات خیلی خوش گذشت وتوهم چون مربی فوتبالت اونجابود خیییلی ذوق کرده بودی وزیاد پیشم نبودی وفقط همین عکسارو ازت گرفتم ورفتی درکل هرچی به فوتبال مربوط بشه برات جذابه  ...
29 شهريور 1393

سینما

چندروزی بود کارتون شهرموشهاروسینمااورده بود وتوهم خییییلی دلت میخواست بری ببینی دیشبم با عمت هماهنگ کردیم وتووفاطمه روبردیم خیلی خوشت اومد این دومین بارت بود که به سینما میرفتی اولیشم فیلم کلاه قرمزی بود بازم هر فیلم کارتونی که توسینما بیاد میبریمت منم خیلی بادیدن این فیلم یادبچگیهام افتادم بچه موشهای زمان ما حالا پدرمادر شده بودن وشما ادامه کارتونای بچگی مارودیدد جالب بود برای منم یادآوری شد ...
19 شهريور 1393

رفتن به کلاس اول

چندوقت پیش وقت سنجشت بودصبح ساعت 7/5 بیدار شدیم ورفتیم کلی اونجانشستیم چون خیلی شلوغ بود تانوبتمون بشه وقتی نوبتمون شد رفتیم وکلی تست بود که همه روانجام دادی خیلی خوب وهمه چیت عالی ونرمال بود ازاونجارفتیم واکسنتو بزنیم اول کلی نطق کردی که درد نداره خوبه و........خلاصه واکسن زدن هماناو کمی دردت گرفت وبعدفرمت رو بردم مدرسه تحویل بدم مدرسه ای که خ ومم هم اونجادرس خوندم البته الان دیگه دخترونه نداره ورفتم کلاستو دیدم همونجوری بوداصلا تغییر نکرده بدو حتی اون کمد قدیمی تخته پاکن وگچ هنوزبه دیوار بود خیلی برام جالب بود تموم خاطرات برام زنده شد فکرشو میکردم یه روز بچمم  توهمون مدرسه وکلاسی درس بخونه که من خوندم ..... یه روز که برده بودمت ...
15 شهريور 1393
1